دانستن روش شیع در تفسیر،بستگی کامل با شناسائی وضع تفسیر عامه دارد،لذا،باختصار؛بروش آنها اشاره نموده،سپس وارد مطلب میشویم:
تفسیر،قدیمترین علمیست که مسلمانها بآن پرداختهاند،زیرا تفسیر در پیرامون کتاب خداست،و علاوه معلول احتیاج روزمره مردم مسلمان بوده و کلمهء«حسبنا کتاب الله»فهم کتاب و تفسیر آن را لازم داشت!
علم تفسیر،در زمان حیاة پیغمبر اکرم،مانند سائر علوم اسلامی؛در زیر پردهء غفلت مانده،و از خود حضرت رسول(ص)مشکلات قرآن مجید را نپرسیدند،و شاید نزدیک بودن زمان نزول آیات،و در دست بودن،شأن نزولها،بدین جهت کمک کرد،و در هر صورت همانطوریکه مسلمانها بوضوء پیغمبر اکرم مثلا توجه نکردند،بقرآن نیز،توجه نکرده،و بفکر فهم قرآن نیفتادند،بلکه بحفظ و نوشتن تنها قناعت کردند.
پس از رحلت پیغمبر اکرم،احتیاجات مجبور میکرد که بقرآن مراجعه شود؛و لکن در اولین مرتبه فهمیدند که قرآن را بطور وضوح نمیدانند، خود خلفاء وقت در فهم آیات در موارد زیادی وامانده؛و یا اشتباه کردهاند. (علامهء امینی در الغدیر ج 6 و 7 این مطلب را اثبات نموده است)حتی گاهی معنای لغوی را هم نمیدانستند!
بعدا مسلمانهائیکه پس از رحلت رسول اکرم؛در اسلام داخل شده بودند،چون شأن نزول و زمان نزول را اصلا نمیدانستند،بهیچوجه از قرآن استفاده نمیکردند،مگر از ظواهر بسیار ساده و سطحی و مجبور بودند،که به صحابه رجوع کنند؛و با حسن نظری که روی تعبد کامل،بصحابه داشتند، قهرا گفتار صحابه و رأی آنها،جای تفسیر خود پیغمبر اکرم را گرفت.
رفتهرفته اقوال صحابه-ابن عباس و عکرمه و عمر و عثمان و نظائر اینها-تفسیر قرآن محسوب شد،و بعد از آنها،علمای رسمی اظهار رأی کردند، و لکن بدون اینکه رأیشان بیک جهتی جز شأن نزولهای نقل شده،و ادبیات عربی،بچیز دیگری اتکاء داشته باشد،در تفسیرهائی که تاکنون نوشته شده،این جهت کاملا روشن است.
قصص قرآن نیز درین اثناء،از تازه مسلمانها یهود و نصاری اتخاذ شده(اسرائیلیات نام دارد)و جزء تفسیر درآمد!!.
اشکالاتی که این سبک در بر داشت مانند اینکه عدهئی از صحابه روی مصالح وقت قرآن را معنا کرده،و شأن نزول را بیان میکردند،مثلا عکرمة آیهء تطهیر را،دربارهء ازدواج نبی(ص)تفسیر کرده،با آنکه مسلما دربارهء اهل بیت است و نظائر این قبیل تفسیرها زیاد است.
قصص خرافی جزء تفسیر قرآن شده،و به قرآن نسبت داده شد.
و رأیهای شخصی بدون اینکه شواهدی از خود قرآن یا سنت داششته باشد، از قتاده و ابو حنیفه و دیگران،تفسیر کتاب خدا بشمار رفت.
بالاتر از همه اینکه،علوم واقعی و معارف قرآن،اصلا کنار مانده و مسلمانها بوی آن را نشنیدند و کلیاتی که قرآن از احکام فرموده بود؛مانند صوم و صلاة و حج و بیع و زکاة،بلا بیان مانده،با قیاس و استحسان دوست شد.
و قرآن را با عقاید کلامی خود تطبیق کردند،و هرکسی بر له خود توجیه نمود.
درست است که همهء علوم،بتدریج تکمیل شده است،و لکن چون فهم قرآن همان فهم دین خداست،نمیشود گفت،که مردم قرنها از دین دور افتند،و بعدها هم بتوانند برسند یا نرسند!!این بود روش عامه در تفسیر.
اما روش شیعه:شیعه تردید ندارد که،باید همه،بنا بدعوت خود قرآن مجید:
«افلا یتدبرون القرآن،ام علی قلوب اقفالها»(ق 26)بمقتضای آیات تحدی «و ان کنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنا؛فأتوا بسورة من مثله و ادعو اشهدائکم من دون الله ان کنتم صادقین»)بقره 22) در آیات قرآن مجید تدبر کنند،و دقایق و لطائف آنرا با فکر و اندیشه بدست بیاورند.
پیغمبر اکرم(ص)و اهل بیت علیهم السلام،مردمرا بقرآن مجید راهنمائی کردهاند؛و یگانه مرجع برای حل اختلاف اخبار،معرفی نمودهاند. (وسائل ج 3 کتاب قضاء و بحار ج 1 و برهان ص 28 و 29.)
و لکن پیغمبر اکرم(ص)و اهل بیت علیهم السلام،از تفسیر برای قدغن اکید کردهاند(وسائل ج 3 کتاب قضاء و بحار ج 1 و 19 و مقدمهء تفسیر برهان)زیرا که چیزی را بدون حجت قطعی،نمیتوان بخدا نسبت داد. (خود قرآن مجید نسبت دادن چیزی بخدا،بدون حجت؛بهتان و افتراء بخدا میداند،و آیات بیشماری درینباره هست).
پس باید قرآن را تدبر نموده و کمال احتیاط را در فهم معانی آن بکار برد،که یا باید دلالت قرآن قطعی بوده باشد،و یا اینکه در تعیین مراد بیک دلیل قطعی دیگری تمسک کرد.
حجت قطعی،یا خود قرآن است،و یا بیان پیغمبر اکرم (و ما ینطق عن الهوی ان هوالا وحی یوحی«نجم 3-4»)
و یا بیان اهل بیت علیهم السلام(ادلة مرجعیت علمی اهل بیت مفصلا توضیح داده شده است)،
محکمات قرآن مجید؛که دلالت قطعی دارد،میتواند متشابهات آن تفسیر کند،زیرا محکمات«ام لکتاب»است،یعنی مرجع کتاب است که در حل کتاب باید بآنها مراجعه نمود.
امام رضا علیه السلام میفرماید:هرکس متشابه قرآن را بمحکمش برگرداند،مسلما براه راست هدایت شده است،(وسائل ج 3 کتاب قضاء ص 379 چاپ اول)
و امیر المؤمنین علیه السلام در وصف قرآن میفرماید:کتاب الله تبصرون به تنطقون به تسمعون به و ینطق بعضه ببعض و یشهد فبعضه علی بعض(نهج البلاغة خطبهء 133)خلاصه:بعض قرآن؛بوسیلهء بعض دیگر صحبت میکند،یعنی تفسیر میشود.
این روش تفسیر آیهبآیه است،که امیر المؤمنین علیه السلام و فرزندانش،بآن عامل بودند،علی علیه السلام دربارهء زنی که ششماهه زائیده بود و عمر میخواست او را حد بزند؛از آیهء:
و الو الدات یرضعن اولادهن حولین کاملین (بقره 234)و آیهء:
حملته امه کرها و وضعته کرها و حمله و فصاله ثلثون شهرا(لقمان 15)حکم را استفاده کرد،و آن زن بیچاره تبرئه نمود.
و امام صادق علیه السلام در تفسیر آیهء
و یؤمنون بالغیب الخ همین رویه را بکار برده است،و همچنین در آیهء نصر در سفر در جواب زرارة و هکذا. و اهل بیت علیهم السلام فرمودهاند:ما هرچه بگوئیم از قرآن است،و اگر خواستید هنگامیکه مطلبی ر ابیان میکنیم بپرسید که از کجای قرآن است تا ما برای شما توضیح دهیم(بحار ج 7 و مقدمهء برهان)،و اصحاب سؤالاتی کرده و ائمه علیهم السلام نیز جواب شافی دادهاند.
پس روش تفسیر،همان تفسیر قرآنیست بقرآن(برای مزید توضیح رجوع شود به مقدمهء ج اول تفسیر«المیزان»)اگر ممکن باشد،شده است،و تفسیر علی علیه السلام باملاء پیغمبر اکرم(ص)نزد آنها موجود است،و مرجع علمی امت هستند.
در نتیجهء،این همه احکام که از اهل بیت وارد و یا بیاناتی که در قسمت معارف صادر شده است،جنبهء تفسیری دارد؛و اگر اهل پیدا میکردند؛از خود قرآن مجید،و یا سنت قطعیة،ادله و براهیناشرا بیان میکردند.
از زمان امام پنجم و ششم،که شیعهها زیادتر شدند،و مردم از کشورهای اسلامی برای کسب علم،بسوی اهل بیت شتافتند،آنها هرکسی را بحسب استعداد خود،تعلیم فرمودند،یعنی،پس از یک سلسله تعلیمات عمومی دینی استعداد اشخاص را در نظر گرفته،و در شتهء مخصوصی بآنها داده و آنها را تربیت و تعلیم نمودند.
عدهای از آنها فقهاء برجسته،و دانشمندان فاضل بودند(مانند زرارة و محمد بن مسلم و حماد و یرید و ابو بصیر و امثال اینها)که رشتهء اختصاصی آنها فقه بود؛امام علیه السلام کلیات و قواعد فقه را؛باینها تعلیم و دستور استخراج احکام فرعی را داده بودند.
سؤال زرارة،از مسح؛و وجوب قصر؛و بحث او با امام علیه السلام،در طهارت منکر امامت معروفست.
این عده از فقهاء،حق فتوی داشتند،و حضرت شیعهها را باینها ارجاع میکرد.
روزی مردی عرض کرد که من در اختلاف اخبار،بمفضل بن عمر مراجعه میکنم،فرمود:بزراره مراجعه کن-چونکه مفضل فقیه نبود و رشتهء او رشتهء معقول بود-و روایاتیکه این عده در فقه دارند ارزش علمی بسزائی دارد.
عدهء دیگر،در قسمت کلام و اصول دین؛تخصص کامل داشتند(مانند هشام بن الحکم و هشام بن سالم و مفضل بن عمر و قیس و مؤمن الطاق و امثال اینها)و اینها اجازهء مباحثه و مجادله را داشتند،بلکه؛گاهی امام علیه السلام باینها دستور بحث و مجادله را میداد،در صورتیکه بعضی دیگر،از بحث و مجادله ممنوع بودند،ابو عبیده حذاء و ابو خالد کابلی را از بحث قدغن کرده و هشام و عبد الاعلی و طیار و محمد بن حکیم و نظائر آنها را به بحثهای کلامی ترغیب مینمودند(بحار ج 1 ص 115 و 116).
از حدیثی که ثقة الاسلام کلبنی،در اصول کافی،در اول کتاب الحجة نقل کرده معلوم میشود که متکلمین شیعه،هریک در یک قسمت،تخصص بسزائی داشتهاند.
از گفتار ابن خلکان در وفیات ألاعیان،در ترجمهء امام ششم،چنین بر میآید که جابر بن حیا عرب،از حضورش در قسمت شیمی استفاده کرده است گوید که امام ششم 500 رساله در شیمی داشته،آنها را جابر از حضرت نقل کرده،و بستانی نیز در دائرة المعارف ج 6 در ترجمهء آنحضرت گوید: امام علیه السلام مقالههائی در علم کیمیا-شیمی-دارد و شاگردش جابر بن حیان؛کتابی تألیف نمود در حدود هزار ورق که متضمن رسالههای جعفر الصادق است،و آن رسالهها 500 رساله بود.
و در ص 487 گوید که گفتهاند:هر وقت جابر میگفت:«قال سیدی او سمعت سیدی»مقصودش آنحضرت بود.
و جرجی زیدان در مجلهء«الهلال»سال 10 شمارهء 8 گوید:از غرائب آنچه ما دیدیم اینست که فرنگیها،در ترجمهء حال جابر؛از عرب بیشتر اهمیت میدهند،و آنها،در وصف خودش و کتابهایش بحث کردهاند،و اعتراف کردهاند که او اول مخترع کیمیای قدیم و شیمی جدید است،و کتابهای او در کتبخانههای اروپا منتشر است(نقل از مطرح الانظار فیلسوف تبریزی ج 1 ص 300-305)برای مزید توضیح بکتاب«الامام الصادق.»دکتر محمد یحیی هاشمی«و زندگانی جعفر بن محمد»مراجعه شود.
از این مختصری که ما نقل کردیم،معلوم میشود که امام ششم علیه السلام اول کسیست که شاگردها را بحسب استعداد و ذوق،به رشتههای مختلف وا داشته و برای هریک فن اختصاصی قائل شده است،و شاگردهای برجسته و ممتازی بعالم علم تحویل داده است،برای مزید اطلاع به ج 4 و 1 بحار و توحید صدوق احتیاج طبرسی مراجعه شود.
(48)موضوع خلقت ارواح؛پیش از ابدان،در اخبار زیادی،وارد شده است.علامهء مجلسی در بحار طبع کمپانی ج 14 ص 425-428 و ص 47 و ج 7 ص 179-189 و 304-307 و 116-118 و ج 6 در باب اول،خلقت رسول اکرم جمعآوری نموده است.
و در ج 14 ص 428 گوید:این اخبار قریب بمتواتر است،و ادلهئی که در مقابل این اخبار بیان شده،ناقص است،لذا این اخبار را نمیشود رد نمود.
و شیخ مفید فرمود:که این اخبار آحاد است،و سنی و شیعه آنها را روایت کردهاند،و لکن علم آور نیست.
(69)وسائل ج 3 کتاب قضاء و بحار ج 1 ص 118.
(70)همانطوریکه سابقا اشاره شد؛شیعه از زمان علی علیه السلام؛ بتألیف مشغول شدند،و بالخصوص در عصر امام پنجم و ششم،که دستور نوشتن را داده بودند؛و میفرمودند:زمانی میآید که هرجومرج میشود،و غیر از کتابها مرجع دیگری پیدا نمیشود،(وسائل ج 3 کتاب قضاء و بحار ج 1 ص 117 و ذریعه ج 1 ص 6-7)تألیف زیاد شد.
و گاهی دوات و قلم را با خود برده،و در مجلس امام علیه السلام مینوشتند، و خود ائمه علیهم السلام کتابهائی تألیف نمودند:مانند صحیفهء سجادیه و رسالهء حقوق از امام چهارم علیه السلام(صحیفه در میان شیعه بسیار مشهور است، و رسالهء حقوق را در مستدرک حاجب نوری ج 2 ص 274 و خصال ج 1 ص 126 و روضهء کافی ص 14 چاپ جدید،و تحف العقول ص 255 چاپ جدید نقل کردهاند).
و کتابهای امام صادق علیه السلام،که کلینی آنها را بنام«رسائل»کتابی تألیف نموده،و کتب ائمه علیهم السلام را درج کرده و در تحف العقول و روضهء کافی نیز قسمتی از آنها نقل شده است.
تألیفات شیعه تا زمان غیبت،بقدری زیاد شده؛که بشمار نمیآید،و نام برخی از آنها را شیخ و نجاشی و سائر علمای رجال صبط کردهاند،و علامهء حاج آقا بزرگ طهرانی کتاب بزرگ«الذریعة الی تصانیف الشیعه»را در ذکر نام کتابهای شیعه؛تألیف نموده است.
این کتابها موارد کتابهای حدیث موجوده را(کافی و تهذیب و بحار و.و.)تشکیل داده است که آنها را در بابهای مرتب نوشته،و بدین صورت آوردهاند.
(71)(ج 1 بحار ص 147)و بصفحهء 337 مراجعه شود.
(72)به ص 339 مراجعه شود.
(73)به روش شیعه در تفسیر مراجعه شود.
(74)به توحید صدوق و جلد دوم بحار و نهج البلاغه و جلد اول وافی مراجعه شود،که خطبههای توحید امیر المؤمنین و حضرت رضا علیه السلام مطالب مشکلهء معارف را دربردارد،و همچنین از ائمهء دیگر،نیز کلمات و خطب نقل شده است که علامهء مجلسی در ج 2 بحار جمعآوری،و قسمتی از آنها در ج 4 بحار بعنوان احتیاج درج شده است.
(75)-به ص 365 رشتههای اختصاصی علوم شیعه مراجعه شود.
در تهیهء توضیحات ذیل از شمارهء(76)تا(89)از مجلدات مختلفهء کتابهای:«وفیات الاعیان»تألیف«ابن خلکان»و «راهنمای دانشوران»برقعی و«الکنی و الالقاب»تألیف«حاج شیخ عباس قمی»و«اعیان الشیعه»تألیف«سید محسن امین عاملی» و«الذریعه»تألیف«آقا بزرگ تهرانی»«ریحانة الادب» «تألیف محمد علی مدرسی تبریزی»و اطلاعات متفرقه استفاده شده است،برای رعایت اختصار از نقل مفصل مدارک،در ذیل این قسمت از توضیحات خودداری شد.
(76)فارابی،معلم ثانی
ابو نصر محمد بن طرخان فارابی،از اعاظم فلاسفهء نامی اسلامی،در قرن چهارم بود،و نخستین فیلسوفی است که در دورهء اسلام ظهور کرده، و روی همین اصل او را«استاد الفلاسفه»مینامند،و ملقب به«معلم ثانی» (معلم اول ارسطو است»میباشد،فارابی تألیف زیادی دارد که از آنجمله است:
«آراء اهل المدینة الفاضلة»و«احصاء العلوم»و«تحصیل السعاده»و«جوامع السیاسة»و«فصول الحکم»و«عیون المسائل»و.. فارابی در سال 337 هـ یا 39 و یا 40 و 344 هـ در«دمشق وفات نمود.